الان داشتم فکر میکردم من همون خورشید و آسمونی رو میبینم که یه آدم دیگه تو یه شهر دیگه یا حتی کشور دیگه ! و نمی دونم چرا فکر کردن به این موضوع برام عجیب بود . حسش عجیب بود‌ . * به عکس خندونش تو قاب عکس ، با ربان مشکی نگاه میکردم.برگشتم ، دیدم عمه داره نگاهم میکنه .پرسید به چی فکر میکنی؟ چشمام برای هزارمین بار تو این هفته اشکی شد ، گفتم به اینکه هنوز باورم نمیشه.عمه هم چشماش خیس شد ، گفت اگر تو باور نمی کنی ما چطور باور کنیم؟ باور کردن و پذیرفتن همیشه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مبل Pete مُضحک وبلاگ دفتر معماري پيک تبريز - EPIC-Architects.com بازسازی و دکوراسیون داخلی چوبی آموزش closed همه چیز درباره پاوربانک ها ترش سیب جدیدترین های جهان